سفارش تبلیغ
صبا ویژن
یا دانشمند باش و یا دانشجو و مبادا که بازیگوش و لذت جو باشی . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :6
بازدید دیروز :4
کل بازدید :68392
تعداد کل یاداشته ها : 5
103/2/13
8:33 ص
موسیقی
مشخصات مدیروبلاگ
 
زینب سادات مخبر[148]
یه دختر جوان با هزاران افکار سازنده برای خود سازی فردی واجتماعی ودوستدار بهترین یار مهربان،کتابٰ،و پرمطالعه ومشتاق ادمه تحصیل و...

خبر مایه
بایگانی وبلاگ
 
آنچه گذشت[5]

سلام . با شروع شدن مدرسه ها و درس ها سرم خیلی شلوغ شده برای همین هم کمتر می تونم وبلاگم رو به روز کنم . اما امروز که روز شهادت امام صادق بود خواستم تا هم به شما تسلیت گفته باشم هم شعری رو که چهار سال پیش برای اون حضرت گفتم تقدیم آن امام مهربان و شما دوستان امامان بزرگوار کنم . ( البته ببخشید اگه شعرش خیلی شعر نیست ، بالاخره مال چهار سال پیشه ).

------------------------------------------------------------------------

حضرت صادق توئی

امام شیشم توئی

تو اهل دین و قرآن

تو یاور شیعیان

رفتی به سوی خدا

شدی تو از ما جدا

اما گُلت پیش ماست

همیشه همراه ماست

اوست امام زمان

رهبر ما شیعیان

همه میگیم یک صدا

خدا خدا ای خدا

آقا امام زمان

بیاد پیش شیعیان

تا که تمام دنیا

پر بشه از دین ما

امیدوارم امام صادق (ع) و امام زمان این شعر کودکانه رو از من قبول کنند و شما هم خوشتون آمده باشه . راستی نظرتون برام مهمه ، یادتون نره ها !

 


86/8/15::: 11:9 ع
نظر()
  
  

دوست خوبم ، پیک گردان / مائده آسمانی منو به این بازی بزرگ وبلاگی دعوت کردند و من هم دعوت این دوست خوبم را قبول کردم و تصمیم گرفتم مطلبی را درباره مدرسه و خاطرات آن بنویسم . البته نوشتن خاطره خالی هیچ خاصیتی نداره به همین دلیل هم سعی می کنم خاطره ای را بنویسم که پیام هم داشته باشه .

اما خاطره ...

امسال به سلامتی رفتم کلاس دوم راهنمایی . توی مدرسه ما رسم اینه که روز اول که دانش آموزان محترمی   مثل من و بعضی از دانش آموزان نسبتا محترم   مثل سارا و کمی محترم    مثل پروین تشریف می برند مدرسه، فقط پذیرایی می شوند  و سرویس بندی و کلاس بندی و این حرفها ، بعد هم به سلامتی دیپورت میشن به خانه هاشون. روز دوم همه اون دانش آموزانی که گفتم می روند سر کلاس تا با معلمهایی که به احتمال قوی تا آخر سال باید در خدمتشون باشند آشنا بشوند .

امسال هم روز دوم مثل فرزندان خوب حضرت آدم (ع) رفتیم سر کلاس نشستیم و آماده شدیم تا اولین معلم امسالمون را زیارت کنیم . اولین معلمی که آمدند سر کلاس خانم ...( اسمشونو نمی تونم بگم شرمنده ، می ترسم لو بره ) بود . معلم ریاضی مون ، همون ریاضی محبوب و دوست داشتنی   .

بچه ها اول از همه طبق معمول فامیلی ایشان رو پرسیدن . معلم عزیز گفتن که : هنوز که قطعی نشده که من معلم شما باشم ، اگه قطعی شد فامیلی خودمو براتون می گم ؛ فعلا بهتره به من بگین خانم ریاضی . بعد هم شروع کرد به گفتن روش آموزشی و شیوه تدریس شون . خوب بود ، ایییییییی ، بد نیست  ( نه اینکه حالا من کارشناس ریاضی ام   ) خلاصه بچه ها هر کاری کردن خانم حاضر نشد اسمشو برامون بگه .

اما از طرف دیگه این دانش آموزان نسبتا باهوش و خیلی کنجکاو  و کمی محترم   ( همون فضول خودمون ) رفتن سراغ خانم ناظم و آنقدر روی مخ اون بنده خدا مس سابیدن و یخ حوض شکستن  که ایشان هم کلافه شد و برای اینکه شرّ بچه ها رو از سر خودش کم کنه فامیلی خانوم را لو داد .

اما چشمتون روز بد نبینه ، ما یکهو نگاه کردیم دیدیم بچه ها دارند بدو بدو از پله های مدرسه میان به سمت کلاس و کر کر می خندند   و با تمسخر میگن : فهمیدین اسم خانوم ریاضی چیه ؟ فامیلیش ...   ( گفتم که نمی تونم بگم ، اصرار نکنین  که فایده نداره ) .آنقدر فامیلی این معلم بنده خدا رو مسخره کردند و خندیدند که نگو ، تازه بعدش هم پر رو پر رو می روند جلو همان معلم مون و  ازشون دوباره درباره فامیلی شون می پرسن انگار که نمی دونند فامیلی ایشون چیه !

حالا چرا این خاطره رو گفتم ، واسه این که از این رفتار بچه ها خیلی ناراحت شدم  . می گین چرا ؟ واسه این که ما مثلا دانش آموز راهنمایی هستیم ، بچه نی نی    نیستیم که ! خوب هر کسی برای خودش مطابق با فرهنگی که توش دنیا آمده و بزرگ شده و زبان و لهجه ای که دارد یک فامیلی خاصی داره . این چه معنی داره که بعضی از بچه ها برای شاد بودن و خندیدن بقیه رو مسخره می کنند  ، حالا همه اینها یک طرف ، مسخره کردن معلمی که از تمام وجودش برای درس دادن به ما مایه میگزاره یک چیز دیگس .

اصلا این جور بچه ها، شده یکبار فکر کنند که اگر کسی فامیلی خودشون رو مسخره کنه خوششون می آید یا نه ؟ بعضی از بچه ها اصلا فرهنگ اجتماعی ندارند و این نشون از تربیت اجتماعی اون ها یا بهتر بگم بی تربیتی اجتماعی شونه  .

به هر صورت من فکر میکنم باید احترام همه لهجه ها و زبانها و آدمها رو حفظ کرد و نباید شخصیت کسی رو با مسخره کردن از بین برد یا سبک کرد . شما چی میگین ؟!

-----------------------------------------------------------

من هم از چند تا از دوستانم می خواهم دعوت کنم که توی این موج وبلاگی شرکت داشته باشند .

خواهر گلم فاطمه سادات ( گل یا پوچ )

دائی جونم  ( وب نوشت )

خانم اکبر پور عزیز ( موجیم که آسودگی ما عدم ماست )

خانم رحیمی عزیز ( من او )

منتظر نوشته های خوب این دوستان هم هستم .


86/7/4::: 1:49 ع
نظر()
  
  

نمی دونم چرا همه وقتی کار دارند  بچه های بزرگتر را احضار می کنند ؟ وقتی خونه خودمونیم ، فقط ما هستیم که درست و حسابی بلدیم کمک کنیم برای همین هم اینقدر کار می کنیم که از حال می ریم . گاهی که می گیم : خوب چرا فقط به ما می گین ، چرا به خواهر کوچکتر کار نمی گین ؟ می گن : آخه اون جلوی چشممون نبود، تو رو صدا کردیم .

جالبه که وقتی هم جلوی چشمشونه باز هم ما رو صدا می کنند . بدتر از همه اینه که گاهی با این همه کمکایی که می کنیم گاهی اصلا به حسابم نمیاییم . 

حالا اینها هیچی ، وقتی از کمک کردن خسته می شی و می خواهی یک نفر یه لیوان آب دستت بده ، به خواهر کوچیکت میگی : خواهش می کنم بی زحمت، برای رضای خدا ، یک لیوان آب برام بیار ! انگار نه انگار که داری باهاش حرف میزنی . یک بار ، دوبار ، سه بار بهش میگی آخرشم مجبور می شی خودت بری آب بخوری .

این انصافه که ما بزرگترها فقط کار کنیم ، کمک مامان یا بابا یا هرکس دیگه ای کنیم و وقتی هم که خسته ایم بازم این خواهر کوچیکا از زیر کار در برن ؟

مادرها ، پدر ها ! دستت شما رو می بویسیم ، نوکرتون هم هستیم ! اما جون هر کی دوست دارین یک کمی هم به بچه های دیگه تون کار بگین . ما هم احتیاج به استراحت داریم .

 

بچه تنبل


86/6/29::: 5:6 ع
نظر()
  
  

 خ ر ا ف ا ت ی

 خرافاتی  

اون وقت خرافاتی یعنی چی ؟ یعنی آدمهایی که به چیزهایی باور دارند که حقیقت نداره.

یک روز تو مدرسه ( آخ که چقدر دلم براش تنگ شده  ) بعضی از همکلاسی هام چو انداخته بودند که اگر یک گربه توی چشمات زل زد حتماً  ( جنّه )   . ها ؟!!!.... جن چیه؟ خوب جن جنّه دیگه ؛ اینم شد سؤال ؟

بگذریم ، من با اینکه خیلی این حرفها رو باورم نمی شد اما انگار بی خودی و الکی می ترسیدم که مبادا یک گربه ای پیدا بشه و زل بزنه تو چشمام .

 فردا صبح که می خواستم برم مدرسه، از خونه آمدم بیرون و در رو بستم، اما یکهو دیدم دو تا هیولا   ! نه، دراکولا  ! نه، جن  !، نه بابا همان گربه ، جلوی در خونه مون و درست دوطرف من وایسادن و پر رو پر رو زل زدن به چشمای من !  من هم که رنگم پریده بود فکر می کردم که : الآن گربه ها تبدیل به دو تا جن گنده بی ریخت میشن و دمارم رو در میارند  ؛ واسه همین هم به سرعت جت پا گذاشتم به فرار حالا ندو کی بدو ! همینطور که می دویدم منتظر بودم تا دست یکی از اون جن ها بیاید روی شونم، از ترس نگاهی به عقب انداختم تا ببینم چقدر با اجنّه فاصله دارم. دیدم همه چیز پشت سرم هست جز جن   . اون گربه های بدبخت هم که از دویدن من ترسیده بودند و نزدیک بود زهره ترک بشن تا ته کوچه رو بی اون که به عقب برگردند می دویدن.

این قدر از این خرافات تو حرفهای بچه ها هست که نگو ! آخه عزیز جون، درسته که جن وجود داره اما اون بدبختم مثل ما مخلوق خداست ، تازه بابام می گه یکی از استاداشون گفته جن ها یا مؤمن اند یا کافر ، مؤمناشون که خیلی خوبن و توی کارهامون به ما کمکم می کنند اما کافرهاشون هم از آدمهای با ایمان می ترسند، آخه زور ایمان آدمها بیشتره .

می دونید،  آدمهای خرافاتی به جای اینکه ذهنشون رو درگیر واقعیت ها کنند خیال پردازی می کنند و از همون خیالاتشون می ترسند . بعد هم خدائیش بعضی از ما آدمها از هر چی جنّه ترسناک تر و خطرناک ترند   . پس فعلا جنّا رو بی خیال شین ؛ بگین با این جور آدمها چی کار کنیم ؟


86/6/15::: 7:23 ع
نظر()
  
  

چه کلمه جالبی ، به نام خدا . به نام اون که من و تو زمین و دنیا را آفرید؛ به نام نامی دوست.

اول از همه اینکه چقدر باحال شد که بابا جون ما رو هم وبلاگ نویس کرد . البته حالا حالاها باید تمرین کنم ها  ولی خدائیش می ارزه .

حالا اولین مطلبو داشته باشید :

دیشب خانه عموم اینا مهمون بودیم . من و خواهرم و دختر اون عموم و پسر اون یکی عموم که تقریبا هم سنّ و سال هم دیگه هستیم مشغول بازی با کامپیوتر ( یا همان رایانه خودمون ) شدیم . ناگفته نمونه که البته یک فیلمم دیدیم که اسمش به قول پسر عموی کوچیکم  که 4 سالشه ( گربه ککمه کوش )    یا به قول اون یکی پسر عموم گربه چکمه پوش بود .

دیشب به این نتیجه رسیدم که جهان شده جهان تکنولوژی    ، آدمها یا پای تلوزیونند  یا پای کامپیوتر برای همین هم وقت ندارند با هم دیگه بازی کنند . نه خدائیش اینم شد کار که چند نفر بنشینند پای صفحه مانیتور و یک نفر بازی کنه بقیه ام زل زل نگاهش کنند و سعی کنند از خودشون ذوق در وکنند . اه اه اه  چِندش .

بابا مامانم می گفتند : زمان بچه گی اونها کامپیوتر که از اساس تعطیل بود تلوزیون هم این همه برنامه نداشت . میگن یه سریال اوشین بوده که خیلی مردم دوستش داشتند   . پس وقتی دور هم جمع می شدند انقدر با هم حرف می زدند که کم می آوردند   ( حرف و می گم ها ) بعد هم بچه ها وقتی می خواستند بازی کنند ، بازی های دویدنی و پر جنب و جوش می کردند مثلا : بازی هفت سنگ، باقالی به چند من ، لِی لِی ، ( روم به دیوار ) خر پلیس  ، هر کسی کار خودش بار خودش ، اعدام ، استپ هوایی و ... .

اما حالا چی ؟! بیشتر جاها بچه ها تا میرسند دور هم فیشتی می دوند سر کامپیوتر که مثلا داریم بازی می کنیم . اونوقت انقدر خسته و بی حوصله میشن که دیگه حال ندارند هم دیگرو تحمل کنند اونوقت مثل من و خواهرم تا در می خوره به تخته هی دهن به دهن  هم میذارند .

بیاید یک کاری کنیم ، حد اقل تو مهمونی ها دست از سر اون کامپیوتر بدبخت بی چاره بی نوا برداریم . باور کنید اونم بدش نمی آید از دست ما خلاص بشه و یه نفسی بکشه .

امیدوارم حرفام براتون جذاب باشه .

اگر لبخند زدی بر مطلب من  /  بدان فکر باز دارم قشنگ نوشتم

( چه قافیه بی مزه ای شد ها نه ؟ ، بی خیال همینطوری بود دیگه)


86/6/2::: 4:28 ع
نظر()
  
  
پیامهای عمومی ارسال شده
+ دوستی ها کم رنگ بیکسی ها پیداست راست میگفت سهراب آدم اینجا تنهاست