دوست خوبم ، پیک گردان / مائده آسمانی منو به این بازی بزرگ وبلاگی دعوت کردند و من هم دعوت این دوست خوبم را قبول کردم و تصمیم گرفتم مطلبی را درباره مدرسه و خاطرات آن بنویسم . البته نوشتن خاطره خالی هیچ خاصیتی نداره به همین دلیل هم سعی می کنم خاطره ای را بنویسم که پیام هم داشته باشه .
اما خاطره ...
امسال به سلامتی رفتم کلاس دوم راهنمایی . توی مدرسه ما رسم اینه که روز اول که دانش آموزان محترمی مثل من و بعضی از دانش آموزان نسبتا محترم مثل سارا و کمی محترم مثل پروین تشریف می برند مدرسه، فقط پذیرایی می شوند و سرویس بندی و کلاس بندی و این حرفها ، بعد هم به سلامتی دیپورت میشن به خانه هاشون. روز دوم همه اون دانش آموزانی که گفتم می روند سر کلاس تا با معلمهایی که به احتمال قوی تا آخر سال باید در خدمتشون باشند آشنا بشوند .
امسال هم روز دوم مثل فرزندان خوب حضرت آدم (ع) رفتیم سر کلاس نشستیم و آماده شدیم تا اولین معلم امسالمون را زیارت کنیم . اولین معلمی که آمدند سر کلاس خانم ...( اسمشونو نمی تونم بگم شرمنده ، می ترسم لو بره ) بود . معلم ریاضی مون ، همون ریاضی محبوب و دوست داشتنی .
بچه ها اول از همه طبق معمول فامیلی ایشان رو پرسیدن . معلم عزیز گفتن که : هنوز که قطعی نشده که من معلم شما باشم ، اگه قطعی شد فامیلی خودمو براتون می گم ؛ فعلا بهتره به من بگین خانم ریاضی . بعد هم شروع کرد به گفتن روش آموزشی و شیوه تدریس شون . خوب بود ، ایییییییی ، بد نیست ( نه اینکه حالا من کارشناس ریاضی ام ) خلاصه بچه ها هر کاری کردن خانم حاضر نشد اسمشو برامون بگه .
اما از طرف دیگه این دانش آموزان نسبتا باهوش و خیلی کنجکاو و کمی محترم ( همون فضول خودمون ) رفتن سراغ خانم ناظم و آنقدر روی مخ اون بنده خدا مس سابیدن و یخ حوض شکستن که ایشان هم کلافه شد و برای اینکه شرّ بچه ها رو از سر خودش کم کنه فامیلی خانوم را لو داد .
اما چشمتون روز بد نبینه ، ما یکهو نگاه کردیم دیدیم بچه ها دارند بدو بدو از پله های مدرسه میان به سمت کلاس و کر کر می خندند و با تمسخر میگن : فهمیدین اسم خانوم ریاضی چیه ؟ فامیلیش ... ( گفتم که نمی تونم بگم ، اصرار نکنین که فایده نداره ) .آنقدر فامیلی این معلم بنده خدا رو مسخره کردند و خندیدند که نگو ، تازه بعدش هم پر رو پر رو می روند جلو همان معلم مون و ازشون دوباره درباره فامیلی شون می پرسن انگار که نمی دونند فامیلی ایشون چیه !
حالا چرا این خاطره رو گفتم ، واسه این که از این رفتار بچه ها خیلی ناراحت شدم . می گین چرا ؟ واسه این که ما مثلا دانش آموز راهنمایی هستیم ، بچه نی نی نیستیم که ! خوب هر کسی برای خودش مطابق با فرهنگی که توش دنیا آمده و بزرگ شده و زبان و لهجه ای که دارد یک فامیلی خاصی داره . این چه معنی داره که بعضی از بچه ها برای شاد بودن و خندیدن بقیه رو مسخره می کنند ، حالا همه اینها یک طرف ، مسخره کردن معلمی که از تمام وجودش برای درس دادن به ما مایه میگزاره یک چیز دیگس .
اصلا این جور بچه ها، شده یکبار فکر کنند که اگر کسی فامیلی خودشون رو مسخره کنه خوششون می آید یا نه ؟ بعضی از بچه ها اصلا فرهنگ اجتماعی ندارند و این نشون از تربیت اجتماعی اون ها یا بهتر بگم بی تربیتی اجتماعی شونه .
به هر صورت من فکر میکنم باید احترام همه لهجه ها و زبانها و آدمها رو حفظ کرد و نباید شخصیت کسی رو با مسخره کردن از بین برد یا سبک کرد . شما چی میگین ؟!
-----------------------------------------------------------
من هم از چند تا از دوستانم می خواهم دعوت کنم که توی این موج وبلاگی شرکت داشته باشند .
خواهر گلم فاطمه سادات ( گل یا پوچ )
خانم اکبر پور عزیز ( موجیم که آسودگی ما عدم ماست )
منتظر نوشته های خوب این دوستان هم هستم .