سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و در یکى از عیدها فرمود : ] این عید کسى است که خدا روزه‏اش را پذیرفته و نماز وى را سپاس گفته و هر روز که خدا را در آن نافرمانى نکنند روز عید است . [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :4
بازدید دیروز :5
کل بازدید :69172
تعداد کل یاداشته ها : 5
103/9/5
8:56 ص
موسیقی
مشخصات مدیروبلاگ
 
زینب سادات مخبر[148]
یه دختر جوان با هزاران افکار سازنده برای خود سازی فردی واجتماعی ودوستدار بهترین یار مهربان،کتابٰ،و پرمطالعه ومشتاق ادمه تحصیل و...

خبر مایه
بایگانی وبلاگ
 
آنچه گذشت[5]

چه کلمه جالبی ، به نام خدا . به نام اون که من و تو زمین و دنیا را آفرید؛ به نام نامی دوست.

اول از همه اینکه چقدر باحال شد که بابا جون ما رو هم وبلاگ نویس کرد . البته حالا حالاها باید تمرین کنم ها  ولی خدائیش می ارزه .

حالا اولین مطلبو داشته باشید :

دیشب خانه عموم اینا مهمون بودیم . من و خواهرم و دختر اون عموم و پسر اون یکی عموم که تقریبا هم سنّ و سال هم دیگه هستیم مشغول بازی با کامپیوتر ( یا همان رایانه خودمون ) شدیم . ناگفته نمونه که البته یک فیلمم دیدیم که اسمش به قول پسر عموی کوچیکم  که 4 سالشه ( گربه ککمه کوش )    یا به قول اون یکی پسر عموم گربه چکمه پوش بود .

دیشب به این نتیجه رسیدم که جهان شده جهان تکنولوژی    ، آدمها یا پای تلوزیونند  یا پای کامپیوتر برای همین هم وقت ندارند با هم دیگه بازی کنند . نه خدائیش اینم شد کار که چند نفر بنشینند پای صفحه مانیتور و یک نفر بازی کنه بقیه ام زل زل نگاهش کنند و سعی کنند از خودشون ذوق در وکنند . اه اه اه  چِندش .

بابا مامانم می گفتند : زمان بچه گی اونها کامپیوتر که از اساس تعطیل بود تلوزیون هم این همه برنامه نداشت . میگن یه سریال اوشین بوده که خیلی مردم دوستش داشتند   . پس وقتی دور هم جمع می شدند انقدر با هم حرف می زدند که کم می آوردند   ( حرف و می گم ها ) بعد هم بچه ها وقتی می خواستند بازی کنند ، بازی های دویدنی و پر جنب و جوش می کردند مثلا : بازی هفت سنگ، باقالی به چند من ، لِی لِی ، ( روم به دیوار ) خر پلیس  ، هر کسی کار خودش بار خودش ، اعدام ، استپ هوایی و ... .

اما حالا چی ؟! بیشتر جاها بچه ها تا میرسند دور هم فیشتی می دوند سر کامپیوتر که مثلا داریم بازی می کنیم . اونوقت انقدر خسته و بی حوصله میشن که دیگه حال ندارند هم دیگرو تحمل کنند اونوقت مثل من و خواهرم تا در می خوره به تخته هی دهن به دهن  هم میذارند .

بیاید یک کاری کنیم ، حد اقل تو مهمونی ها دست از سر اون کامپیوتر بدبخت بی چاره بی نوا برداریم . باور کنید اونم بدش نمی آید از دست ما خلاص بشه و یه نفسی بکشه .

امیدوارم حرفام براتون جذاب باشه .

اگر لبخند زدی بر مطلب من  /  بدان فکر باز دارم قشنگ نوشتم

( چه قافیه بی مزه ای شد ها نه ؟ ، بی خیال همینطوری بود دیگه)


86/6/2::: 4:28 ع
نظر()
  
پیامهای عمومی ارسال شده
+ دوستی ها کم رنگ بیکسی ها پیداست راست میگفت سهراب آدم اینجا تنهاست