چه کلمه جالبی ، به نام خدا . به نام اون که من و تو زمین و دنیا را آفرید؛ به نام نامی دوست.
اول از همه اینکه چقدر باحال شد که بابا جون ما رو هم وبلاگ نویس کرد . البته حالا حالاها باید تمرین کنم ها ولی خدائیش می ارزه .
حالا اولین مطلبو داشته باشید :
دیشب خانه عموم اینا مهمون بودیم . من و خواهرم و دختر اون عموم و پسر اون یکی عموم که تقریبا هم سنّ و سال هم دیگه هستیم مشغول بازی با کامپیوتر ( یا همان رایانه خودمون ) شدیم . ناگفته نمونه که البته یک فیلمم دیدیم که اسمش به قول پسر عموی کوچیکم که 4 سالشه ( گربه ککمه کوش ) یا به قول اون یکی پسر عموم گربه چکمه پوش بود .
دیشب به این نتیجه رسیدم که جهان شده جهان تکنولوژی ، آدمها یا پای تلوزیونند یا پای کامپیوتر برای همین هم وقت ندارند با هم دیگه بازی کنند . نه خدائیش اینم شد کار که چند نفر بنشینند پای صفحه مانیتور و یک نفر بازی کنه بقیه ام زل زل نگاهش کنند و سعی کنند از خودشون ذوق در وکنند . اه اه اه چِندش .
بابا مامانم می گفتند : زمان بچه گی اونها کامپیوتر که از اساس تعطیل بود تلوزیون هم این همه برنامه نداشت . میگن یه سریال اوشین بوده که خیلی مردم دوستش داشتند . پس وقتی دور هم جمع می شدند انقدر با هم حرف می زدند که کم می آوردند ( حرف و می گم ها ) بعد هم بچه ها وقتی می خواستند بازی کنند ، بازی های دویدنی و پر جنب و جوش می کردند مثلا : بازی هفت سنگ، باقالی به چند من ، لِی لِی ، ( روم به دیوار ) خر پلیس ، هر کسی کار خودش بار خودش ، اعدام ، استپ هوایی و ... .
اما حالا چی ؟! بیشتر جاها بچه ها تا میرسند دور هم فیشتی می دوند سر کامپیوتر که مثلا داریم بازی می کنیم . اونوقت انقدر خسته و بی حوصله میشن که دیگه حال ندارند هم دیگرو تحمل کنند اونوقت مثل من و خواهرم تا در می خوره به تخته هی دهن به دهن هم میذارند .
بیاید یک کاری کنیم ، حد اقل تو مهمونی ها دست از سر اون کامپیوتر بدبخت بی چاره بی نوا برداریم . باور کنید اونم بدش نمی آید از دست ما خلاص بشه و یه نفسی بکشه .
امیدوارم حرفام براتون جذاب باشه .
اگر لبخند زدی بر مطلب من / بدان فکر باز دارم قشنگ نوشتم
( چه قافیه بی مزه ای شد ها نه ؟ ، بی خیال همینطوری بود دیگه)